بر میگردیم به بهمن سال ۹۱.
ترم یک با اون همه خاطره سازی و بچه بازیامون تموم شده بود.
شاید بهتره بگم دوران خوشی ها داشت به آخراش می رسید و روزای سخت کم کم داشت از راه می رسید.
شاید بهترین خاطره ای که از ترم ۲ یادم میاد اینه که یه شب با دوتا از بچه ها کل بیرجند رو پیاده روی کردیم و کلی کافی میت خریدیم.اون شب دیگه هیچ وقت تکرار نشد.
با شروع ترم خیلی از بچه ها دیگه پیشمون نبودن و به خاطر تغییر رشته رفته بودن.
هنوز روابط بین بچه ها اونقد خوب نبود که حال همدیگه رو بپرسیم.شاید تهش به یه سلام ساده خشک و خالی ختم میشد.
دوران عجیبی بود و شناخت کافی از همدیگه وجود نداشت و چند دستگی تو کلاس موج میزد.
تو این ترم برای بار اول لاو استریت رو با کلی گریه کشف کردم.
حس از دست دادن رو برای اولین بار تجربه کردم مثه رفتن جان از بدن.دیدم که جانم می رود.
شاید بعد از ترم آخر سخت ترین ترم از لحاظ روحی روانی واسم بود.
از مسائل عاطفی که بگذریم به دروس این ترم میرسیم.
اولین ترمی بود که خودمون انتخاب واحد میکردیم.هنوز فکر میکردیم که این ترم هم باید همون ۱۷ واحد رو بردایم.
درباره این سایت